3 شهریور 1391

نگرفتی خبــر از گمشده راهی گاهی
که بپرسی مگر از حال‌ تباهی گاهی

سال ها منتظـرم تا کـه برآورده کنی
آرزوهــای دلـــم را بــه نگاهی گاهی

دودِ اسپند غلیظی به تن کوچه زدم
که گـزندت نزند چشم‌ سیاهی گاهی

اززمانی که تو را عاشق دلبسته شدم
نزدم‌   زل به  رخِ  دلبر ِ ماهی  گاهی

میکنم شکوه که درکلبه ی شعرم بزنی
سر بــه خلوتگه ناکـرده گناهی گاهی

توهمانی که بسنجی به ترازوی سخن
وزن احساس مــرا با پـرِ کاهی گاهی

صد صبا میوزد از زلف تو بانو عسلم
گذری کـن بــه دل سوخته آهی گاهی