23 مرداد 1391

سال هـا رنگی بـه ابهام نگاهی بوده ای
شعله‌ای‌درعمق شبهای سیاهی بوده ای

مِثل فانوس فـروزان از رخ مهتابی ات
برسیاهی‌های‌چشمم‌جلوه‌گاهی‌بوده ای

در فضـای تنـگِ دل هنگـام دم تـا بازدم
در میان هـر نفس همراه آهی بـوده ای

در تلاطم های‌دریا بین‌صدهارعد وبرق
بادبان کشتی ام را تکیه گاهی بوده ای

جز زلالی و لطافت درسراپای تو نیست
شک‌ندارم پاک‌پاک از هرگناهی بوده ای

آنقَـدر نــاز و قشنـگی کـز نگـاه بـاغبـان
شبنم ِ چسبیده بر بـرگ گیاهی بوده ای

با ترازوی سخن طبع مرا را سنجیده ای
مانعــم در هـر کـلام اشتبـاهی بـوده ای

کرده ای همــراهی ام تـا انتهـای زنـدگی
پس نپندارم رفیق نیمــه راهی بوده ای

پیچ زلفت را عسل بانو رهـا نتـوان کنم
همچنان‌پشت و پناه بی پناهی بوده ای