18 آذر 1397
تا کمی دل میدهی حالی بـه حالی میشوم
هرچه سرشار از تو گردم باز خالی میشوم
گیرم از دلدادگی دستِ خیالـت را به دست
میشوم آسوده حـال از بس خیالی میشوم
می کشم از فَـرط تنهایی خودم را در بغـل
هـر زمانی روبــرو با تـخـتِ خـالی میشوم
می نشینم از غمـت بـر روی فرش ِ انتظـار
در نبودت خیره بـر گل های قالی می شوم
میشود با هـر نسیمی رنگ رخسارم عوض
از خجالـت زرد و سرخ و پـرتقالی میشوم
ازهمانروزی که سرسختانه مجنونت شدم
از تبِ دیوانـگی دور از اهــالی میشوم
بی تو امّا چون درختی در کنار جویِ آب
زیر باران هـم دچار خشک سـالی میشوم
کم بپیچان تاب زلفت راعسل بانو کهمن
دل پریشان از وجود عطـر عالی میشوم