10 آبان 1397
تو چه کردی که خدا این همه زیبایت کرد
شأن گل را بــه تنت کرد و شکوفایت کرد
جنگ ِ هفتاد و دو ملت به یقین نیز نکرد
آتشی را که به پا سرخی ِ لب هایت کرد
گرچه از شرم و حیا زل به نگاهت نزدم
بارها در به درم چشم ِ فریبایت کرد
بی گمان روح ِ خدا در قلم ِ معجزه گر
رخنه در شعشعه ی ِ روی ِ دلارایت کرد
بنشاندت نفس ِ قدسیه بر بال ِ مَلَک
در نگاه ِ من ِ سودا زده رویایت کرد
بر سر ساحلِ شن در پیِ دُرّ بودم و چشم
ناگهان زل به صدف ها زد و پیدایت کرد
در تب و تاب تو هستم به خدایی که مرا
شاعر ِ چشم و لب و خنده ی گیرایت کرد
شهــــره ی ِ بی بـــدلِ بـاغ بهاران، عسلم
تو چه کردی که خدا این همه زیبایت کرد