24 مهر 1397
من که در شهرِ غزل این همه امکان دارم
شعرِ بی پنجره ای رو به خیابان دارم
از زمانی که پُر از ایده ی حافظ شده ام
گاه گاهی گذر از کوچه یِ عرفان دارم
اشک هاییکه فرو می چکد ازچشم ترم
شکوههاییست که ازحضرت باران دارم
گرچه بغضم به نسیم گذرا می شکند
می شوم هم سفر آینه تا جان دارم
فالِ فردایِ مرا قهوه نشانم بدهد
بخت و اقبالی اگر در تهِ فنجان دارم
هم صدای غزلم باش که در طول سفر
داخلِ بقچه کمی شعر و کمی نان دارم
زلفِ بانو عسلم را چو زند شانه نسیم
عطر خوشبوتری از باد بهاران دارم