22 مهر 1397

بس که در‌  میهنمان لشکر غم‌ ‌می‌ گذرد
زندگی مشکل و در رنج و الم می گذرد 

تا زمانی  که  سراسیمه  بلرزد  تن ارگ
بارها   زلزله  بر   پهنه ی  بم  می گذرد

شیخِ بیکارِه یِ بی دردِ بداندیشه ندید
که  چه  بر  انجمن اهلِ  قلم  می گذرد

وانکن پنجره هاراکه پراز گردغم است
آنچه در دور و برِ  ملک عجم می گذرد

آرزو میکنم از دل که ببینم به دوچشم
سایه ی‌  دلهره  با  مرگ ستم می‌ گذرد

باید‌‌ از شادیِ پیوسته خداگونه  ستود
آن دلی راکه در آن غصه‌ی کم می‌گذرد

همچنان بی خبر از گردش چرخِ دَوَران
روزهای من  و تو‌  در پیِ هم می گذرد

شهر شیرازِ  فریبنده  پر  از  رایحه شد
بس که بانو عسل ‌ از باغ ارم می گذرد