دختــر زیبــای حافــظ شعــرِ پاک آورده ام
یک سبد از خوشه های سرخِ تاک آورده ام
سـروِ نازِ شهــرِ گل یک هفته مهمـان تـو ام
گرچه باخود بقچه ای از نانِ کاک آورده ام
رفتم از دروازه سعدی تا به بازار وکیــل
کاسه های خـوش تراش و تابناک آورده ام
در میـان کـــوله بـارم کـــوزه ی آبی خـنک
از دیـار تشنــه هـــای دل هـــلاک آورده ام
شعــلهور بایـد بـمانــد سینـه یِ آتشکــده
در مسیرم هیــزم از کـــوهِ دراک آورده ام
از همانروزی کـه با سختی به شیراز آمدم
رو بـه سوی عـاشقانِ سینه چاک آورده ام
آمــدم تـا دامنـت را پــر کنـم از سیـم و زر
سکــه هـای زرد و زنجـیر و پلاک آورده ام
کوچه ی دیرِمغان را زیر و رو کردم که دوش
خمـره های پر شراب از زیـر خاک آورده ام
عشق مـن بانو عسل ای دختــرِ شـاخِ نبات
در میان هـدیه ها یک جعـبه لاک آورده ام
گفته بودم در شب آدینه عقــدت می کنم
عاقــــــد و آیینــه هــا را از اراک آورده ام