27 تیر 1397
کوچه های شورشادی را پراز غم کرده ای
واز جهالت ملّـتی را غـرق مـاتم کــرده ای
میهن از جور و جفـایت روی آرامش ندید
موجی از بلوا به پا در کشور جم کرده ای
ذهـن مردم را به رندی با زبان ِ سفسطه
سال ها سرگرم موضوعات مبهم کرده ای
ای بهشت واهی ات وارونه گردد بر سرت
روزگار خوب مردم را جهنـــم کـــرده ای
گوی ِ سبقت را ربــودی از خداوند ستم
روی چنگیـزِ مغـول را بارهـا کـم کـرده ای
هم به نام دین شدی برگُرده ی مردم سوار
هم به فتوا فتنه در اقصای عالم کـرده ای
رگه ای ازجنس نرمش درسراپای تونیست
روی منبر از خشونت چهره درهم کرده ای
شکوه ها در پرده می کردم ولی بانو عسل
در غزل ما را به رک گویی تومُلزم کرده ای