16 تیر 1397
روزی کــه قنــاری بــدهد از تـــو نشانی
آزاد و رهــــا می شــوم از دل نگــــرانی
دلتنگـم و در وادی غـم خـانه به دوشم
آواره ترینـــم نکــن ای عشـــق نهــــانی
فرداست که با مضحکه درکوچه بگویند
مجنــون متـواری شده از بخــش روانی
چون ظرف پر از کاشم و ایکاش نباشی
از دست من بی سرو و سامـان عصبانی
در راه پــر از فـاصلــه تـاول زده پــایـم
خـواهی تـو مـرا تـا بـه کجـاهـا بکشانی
بانــو عسلم پـا بـــــه خیـابـان بگــذاری
صد کوچه معطر شود از عطــر جوانی