5 تیر 1397

بـه ژرفای همـان برفی کـه بـر الـوند می خواهم
تـو را زاینــده رودی پُرتــر از ارونـد می خواهم

بتاب ای مـاه مهتـــابی دمـــادم بـــر سیاهی ها
گـــرفتاران شب ها را رهــا از بنـــد می خواهم

بـه هنگام گـــــرفتـاری گــــره بــگشاید از کــارم
همان یک تار گیسویت که با سوگند می خواهم

به سانِ قـــوری چینی تَــرک افتـــاده در جسمم
بزن بندی به هر بندم که چینی بند می خـواهم

کماکان غنچـه های لالــــه گونت را شکـــوفا کن
لبت را چون شقایق ها پر از لبخـند می خواهم

دیابت دارم و دانم علاجش قهـــوه ی تلخ است
ولیکن از لب سـرخــت نبات و قــند می خواهم

چنان خوبی کـه عمری را بـه یادت زندگی کردم
نمی دانی که عطـر خاطـرت را چند می خواهم

بـــه دیـــدار مـنِ دلخون عسل راضی نمی گردی
جفایم کن کــه در دنیا تو را خرسند می خواهم