18 خرداد 1397
تو همانی که خدا ناز و قشنگت کرده
جلوه یِ بی بدلِ شهرِ فرنگت کرده
محو آرایهی چشم وخط وخال توشدم
بس که نقاش پر از حوصله رنگت کرده
زیر رگبار مسلسل نکنم شکوه که عشق
بودنم را هدفِ تیرِ تفنگت کرده
لت و پارم بکن از آتش رگبار نگاه
دل پر وسوسه عادت به فشنگت کرده
بی شک از باغِ ارم ثانیه ای رد نشود
هر نسیمی گذر از جامه ی تنگت کرده
شوکرانی که به جانم زدی از روی جفا
آه سردی ست کـه همراه شرنگت کرده
مگریز از منِ آسیمه سرِ خانه به دوش
سوز و سرمایِ دلم زبر و زرنگت کرده
زده ام زل به دو تا چشم تو بانو عسلم
حالتِ قرنیه ات مِثلِ پلنگت کرده