7 فروردین 1397شدم فرهادِ شیرینی که بر لب هـا شکـر دارد
مگرحافظ نمیگوید که عشق آسان نمود اول
شبی گفتم که ای غافل بیا دل را بـه دریا زن
به روی لب بزن مُهر و سرِ شب ناله کمتـر کن
اگــر دنیا بهـــم ریـــزد بـه سر وقتم نمی آید
نسیـمِ تـازه می ریـزد از امـواج خیـال انگیز
هـوای سرزمینم را نماید خیس و عطـرآگین
درون خـود نمی گنجـم اگــر بینم عسـل بانو