7 فروردین 1397

شدم فرهادِ شیرینی که بر لب هـا شکـر دارد
پیامــم داده با تلخی کـه شیرینی ضـرر دارد

مگرحافظ نمیگوید که عشق آسان نمود اول 
گـذر از کـوچه ی معشوقه امٌـا درد سـر دارد

شبی گفتم که ای غافل بیا دل را بـه دریا زن
ندانستم کـــه شورِ عاشقی صدها خطر دارد

به روی لب بزن مُهر و سرِ شب ناله کمتـر کن
که هـر دلـداده یاد از نغمه ی مرغ سحر دارد

اگــر دنیا بهـــم ریـــزد بـه سر وقتم نمی آید
همان زیبای نازک دل که وحشت از بشر دارد

نسیـمِ تـازه می ریـزد از امـواج خیـال انگیز 
هـــزاران تـار ابــریشم نگــارم تا کــــمر دارد

هـوای سرزمینم را نماید خیس و عطـرآگین
صبـا در بافــه ی زلفش بــه آسانی گـذر دارد

درون خـود نمی گنجـم اگــر بینم عسـل بانو
به من ازگوشه ی چشمش نگاهِ مختصر دارد