22 آذر 1396
می زند چوبِ دلم طبل تمنای تو را
تو کجایی که بجویم صنما جای تو را
پا بنه بر گذرِ کوچه که با نبض قلم
بر تن دیده کشم باغ تماشای تو را
حسرت یک شب آسوده ی بی آه و دریغ
به دلم ماند و ندیدم قد و بالای تو را
آخر از فَرطِ جنون آینه را می شکنم
منعکس گر نکند چهره ی زیبای تـو را
گرچه دور از نفس آتش آغوش توام
در تنم حس بکنم وسعت گرمای تو را
گلِ بشکفته ای از باغ بهاری که نسیم
بارها بوسه زند روی دلارای تو را
نتوان با همه ی دغدغه ها زل نزنم
عسلم خال لب و چشم فریبای تو را