7 آذر 1396
سال ها پیـرم ولی لاف جـوانی می زنم
ناخوشی ها را گره بر شادمانی می زنم
روزها از بی قـراری روی تار و پـودِ شعر
رج به رج گلـواژه های ارغوانی می زنم
رنگِ دنیای مجازی جـورِ دیگر می شود
تا به چشمم عینک ته استکانی می زنم
بارهـا از روی دلسوزی رفیــقم شد عصا
در خیـابان هـا قــدم از ناتوانی می زنم
قلبم از آزردگی پیوسته افتد در تپش
از کهولت سکته هایِ ناگهانی می زنم
روز مرگم را نمیدانم ولی پیش از وفات
عکس خـود را در اتاق بایگـانی می زنم
بی دلی هستم که دنبال عسل بانو هنوز
بال و پر در کوچه های مهربانی می زنم