18 شهریور 1396

کنار ِ جــوی ِ پــر آبی کــه فکـرش را نمی کردم
گرفت آخر مرا خــوابی که فکرش را نمی کردم

سوار موج پر جنبش چو نـــور از دور می آمـد
بـه سویم دُرّ نایـــابی که فکـــرش را نمی کردم

بـه دستم داد و نوشیدم در آن حالات سُکر آور 
شراب خـــالص ِ نابی کــه فکـرش را نمی کردم

اگر چه شادمان بودم از آن خواب خیال انگیز
پریـــدم از دق البابی که فکـرش را نمی کـردم

پس از بیـــداریم دیدم تمـام هستی خــود را
به روی دوش ِ سیلابی که فکرش را نمی کردم

منِ وحشی صفت را گو که خو کردم به آسانی 
به فـرهنگ و به آدابی که فکرش را نمی کردم

پس از چندی شکیبائی چه بی تابانه پر کرده 
وجودم را تب وتابی که فکرش را نمی کردم

به زیر پلک چشمانم ولی هـر لحظه می دیدم 
عسل را مثل مهتابی کـه فکـرش را نمی کردم