20 خرداد 1396
در مسیـر بـادهــا از نـــم نـــم ِ بـاغ ِ تنت
می تراود بـوی خوش از نخ نخ ﭘﯿﺮﺍهنت
چین زلفت را صبا وقتی نوازش می کند
گل بریزد کــوچه هـا را بافـه ی آویشنت
هـر زمانی بگذری از باغ فـروردین به ناز
بــوی بــاران آیـد از اردیبــهشت ِ دامنـت
کاروانی دیگـر از تــرس چپـاول رد نشد
بس که غارت کرده آن ها را نگاه رهزنت
میدهی با ساز چوپانها کمر راپیچ و تاب
دلربایی میکنی با رقص و بشکن بشکنت
ای که ازنازتبپیچم مِثل پیچک دورخود
بشکند دستیکه می پیچد به دورگردنت
بی خیال ازکوه وصخره بارها پیموده ام
جنگل گنجشک هـا را تا بـه دشت ارژنت
پا بنـه ای دختر ِ گل بیـن گنـدمزار عشق
تا کـه بلدرچین بگـردم در هوای خرمنت
پـرده بردار از شعاع چهره ات بانو عسل
دربـدر کـن سایه هـا را بـا رخ نور افکنت