6 خرداد 1396

یادِ ایّامی کـــه بوسه بـــر رخِ گل می زدم
فارغ از غمها قــــدم در باغ سنبل می زدم

روبـــــــروی دلبـــــرم در انتهـــای باغ سبز
می نشستم روزها حرف از تعامل می زدم 

در نبودش باز می کردم کتابِ خـــواجه را
می شدم آسوده دل وقتی تفــأل می زدم

ساکت و تنها کنار پنجــــــره در هــر نفس
عصر دلتنگی غروبِ جمعه را زل می زدم

هر زمانی می گذشت از کـوچه باغِ دلگشا
بـر لباس از عشق او عطر گلایول می زدم

می گرفتم درخیابانها سه تارم رابه دست 
نیمه شب گیـــــراتر از آوای بلبل می زدم

زیر یاس پــر شکوفه در کنار جــــوی آب 
شانه بر زلف عسل در هــر تغزل می زدم