28 اسفند 1395

وقتی که زدی بیرون از  هاله یِ زیبائی
از عشق  تو افتادم  در معرضِ شیدائی

بی‌چادر و بی پروا از کوچه گذر کردی
بی تاب ترم  کردی  با  چهره ی رؤیائی

در وسعت فروردین گُلگونه شکوفاشو
تا  باغ   بهاران  را   با  غنچه  بیارائی

ای دخترِ  گل چهره  قدرِ  ذره ای از تو 
دل را نتوان کندن‌ از  بس که  فریبائی

 ازدیدِ خردمندان اندازه‌ی صدقرن‌است
عمری که تلف کردم در صبر و شکیبائی

در دایره‌ ی هستی‌هرچند که محصورم‌
از عشق  توام  زنده در حیطه ی پویائی 

 با آنکه عسل بانو  از چشم  ترم دوری
دنبال   تو  می گردم در‌‌   وادی تنهائی