27 بهمن 1395
آن که لیلاگونه تا مرز جنونم می کشَد
خط بطلان بر سرِ بختِ نگونم می کشد
قایق غیرت وجودم را به ساحل می بَرد
موجِ غم تا آب های نیلگونم می کشد
گرچه دور از منزلِ شیرینِ کرمانشاهی ام
آهِ سردِ صخره ها تا بیستونم می کشد
سال ها بگذشته امّا هم چنان استادعشق
از درونِ خانه تا دارالـفنونم می کشد
فارغ از بار معانی هر کسی از ظن خود
واژه های تازه ای را از متونم می کـشد
راز گل های شقایق را نمی دانم ولی
دل به سوی لاله های واژگونم می کشد
شعله ورگردیدم ازعشق عسل بانو که باز
آتـش دلدادگی سر از درونم می کشد