14 دی 1395

جذّابی و هم رنگ شقایق  شده ای تو
ازچشم توپیداست‌که‌عاشق شده‌ای‌تو

پیدا  نشود  مِثل تو  در عالم  هستی
دردانه ای از خلقت خالق شده ای تو

با عشوه بیا در محل و محفل عشاق
زیرا که پذیرفته و  لایق شده ای تو

از باغ  بهشت  آمده ای تا  که بگویی
با زندگیِ ساده  موافق  شده ای  تو

ای گـوهر دردانه بدان قدر خودت را
چون برحذر از آینه ی دق شده‌ای تو

آنقدر   ظریفی‌ که  به  عنوان  تشابه
با برگِ گلِ ‌  لاله‌  مطابق  شده ای  تو

تا کی بزنم بر  سر و  با شکوه بگویم
عذرای منی  مونس وامق شده ای تو

دیگر  دل  ما  را   به   نگاهی  ننوازی
بانو عسلم ‌محو‌  دقایق   شده ای تو