18 آذر 1395
کاش می شد دفتر نا گفته ها را باز کرد
نامهیِ ناخوانده را با سیل اشک آغاز کرد
کاش می شد در خیابان زیر چتر همدلی
دل تپیدن های آنی را به عشق ابراز کرد
کاش می شد روزها مِثل کبوترهای جلد
در نگاه ِ آسمان تا بیکران پرواز کرد
کاش میشد در میان این همه ایکاش ها
سوز دل را دائماً با نغمه ی نی ساز کرد
کاش می شد بارها بر روی دریا مثل قو
برکه های رو به ساحل را پر از آواز کرد
کاش می شد چون پرستو بر بلندای ارم
دیدن از آثار شهرِ خواجه یِ شیراز کرد
کاشمیشدپشت پرچین بانسیم صبحدم
چهـره ی بانو عسل را با نوازش ناز کـرد