19 آبان 1395آسمان، از اشتیاقم شانه خالی کرده ای
کشتزارم لحظه ای رنگ رطوبت را ندید
در زمستانت نمی باشد خبر از رعد و برق
مردمانی بی رمق مشتاق باران تواند
آنقَدر مستی که جای فصلها شد جا به جا
در تمام لحظه ها از ما گریزان بوده ای
بر سرِ وا ماندگانِ زار و بی چیز و ضعیف
ای عسل بانو، تو هم دیگر برای کشتنم