13 مهر 1395
قصه هـا دارد قلم در شعرِ مکتوبم هنوز
می نویسدنامه هایم رابه محبوبم هنوز
سال هــا کــردم تحّمل درد دوری را ولی
شکـوه دارد سوزِ دل از صبر ایّوبم هنوز
بر سر عهدی که بستم پافشاری می کنم
برنگشتم یک نفس از روی ﺍﺳﻠﻮبم هنوز
آن که گاهی با تلنگُر حلقه بر در می زند
شور وحالی تازه ریزدروی درکوبم هنوز
مِثل بارانی که می بارد به چشم پنجـره
تر بگردد مژه ها از چشم مـرطوبم هنوز
طعم تلخِ زندگانی دلپسندم هیچ نیست
بعدِ عمری طالبِ یک روز ﻣﻄﻠﻮبم هنوز
روی میزِ خاطراتم سالها جا مانده است
عکس عشقم در کنار جام مشروبم هنوز
از در ِ سازش عسل بانو به سر وقتم بیا
تا بگویم نازنین از عشق تـو خوبم هنوز