9 مرداد 1395
دنیا به خود ندیده زیباتر از تو گاهی
هم ناز دلربایی هم مثل قرص ماهی
وقتی که رخ نمائی در کسوت زلیخا
یوسف دوباره افتد از عشق تو به چاهی
روزی که می گذشتی از جاده های شهرم
افتاده بودم از غم در بین کوره راهی
از درد بی قراری می کردم التماست
گاهی نظر نکردی بر حال بی گناهی
تا کی سخن نگویم از حال مردمانم
گویا خبر نداری از ظلمت و تباهی
جز گرد و خاکروبه چیزی به جا نماند
وقتی مسیر آتش افتد به جان کاهی
با آن که گریه کردم بانو عسل نکردی
از بیکران چشمت هرگز مرا نگاهی