22 اردیبهشت 1395
هرچه از روزِ شکوفا شدنت میگذرد
عمر من در هوس ِ باغ تنت میگذرد
تو همان دلبر دُردانهی نازی که نسیم
رویِ گیسوی شکن در شکنت میگذرد
روزهایی که صبا بگذرد ازکوچهی ما
اول از پنجره یِ پیرهنت میگذرد
عطر مانایِ دل انگیز تو را حس بکند
آن هوایی که به دورِ بدنت میگذرد
هرچه گویم که دلا عاشق دیدار توام
تلی از واژهی "نه" در سخنت میگذرد
یک نفس تابه سرِدهکده برگرد و ببین
که چهبر روز وشب هموطنت میگذرد
سال ها لشکر ویرانگرِ چنگیزِ مغول
رویِ گنجینه یِ ملک کهنت میگذرد
هر زمانی عسلم حلقه ی در را بزنی
در دلم زلزله از در زدنت میگذرد