12 اردیبهشت 1395گر چه حالم را نمی فهمی نگاهم را بفهم
لـرزش پیوسته ای دارد صدای هق هقم
روزگار سـرد و تاریکی دچـارم شد رفیق
از بـداقبالی کـلاف پـاره ی سـر در گمـم
با نگاه پـر سکوتم با تـو می گویم سخن
می ترواد بغض های شعرم از چشم قلم
کفش هـایم عاقبت هـم اندکی یارم نشد
پا بنـه آهسته تــر در کلبـه ی ویــرانه ام