14 فروردین 1395

پسکوچه پر از عطرِ فضای بدن توست
امـروز مگـر جشن شکوفا شدن توست

در آینــه هم چهـــره ی خود را نشناسم
آن دم کـه پیاپی خبــر از آمـدن توست

ماندم کـه چــرا روز ازل بــر حذرم کرد
ازمیوه ی ممنوعه که در پیرهن توست

از وجهـه ی تاریـخ غنی بـر طــرف آیـد 
هر شبهه که در باره ی ملک کهن توست

نایاب تر از عطــر گــرانقیمت اعـلاست
مشکی که فرآورده ی گلبرگ ِتن توست

از هر سه طرف بوسه زند بـر سر زلفت
وقتیکه صبا پرسه زنان دروطن توست

بانـــو عسلم شــر شـر ابـــریشم مــواج
از خرمن گیسوی شکن در شکن توست